جدول جو
جدول جو

معنی کوه گر - جستجوی لغت در جدول جو

کوه گر(گَ)
کوهی است در جنوب شرقی بوشهر و کوه نمک. (جغرافیای طبیعی کیهان ص 55)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مویه گر
تصویر مویه گر
نوحه کننده، زاری کننده، برای مثال مویه گر گشته زهرۀ مطرب / بر جهان و جهانیان مویان (انوری - ۷۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنده گر
تصویر کنده گر
کسی که بر روی فلز، چوب یا چیز دیگر کنده کاری می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلوه گر
تصویر جلوه گر
آشکار، نمایان و درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیوه گر
تصویر شیوه گر
دارای ناز و عشوه، شیوه کار، شیوه باز، کنایه از معشوق دارای ناز و عشوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کله سر
تصویر کله سر
کلمه ای که از حروف اول پنج کلمۀ کیمیا، لیمیا، هیمیا، سیمیا، ریمیا که در نزد قدما از علوم سرّی بود، ساخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اره گر
تصویر اره گر
کسی که اره می سازد، اره ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفش گر
تصویر کفش گر
کفش دوز، کسی که کفش می دوزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرفه گر
تصویر کرفه گر
کرفه کار، ثواب کار، کرفه گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوزه گر
تصویر کوزه گر
کسی که کاسه و کوزۀ گلی می سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زره گر
تصویر زره گر
زره ساز، زره باف، کسی که زره می سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسه گر
تصویر کاسه گر
سفالگر، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، برای مثال کاس می و قول کاسه گر خواه / چون کوس بگه فغان برآورد (خاقانی - ۵۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزه گر
تصویر بزه گر
بزه کار، گناهکار، خطاکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشوه گر
تصویر عشوه گر
دارای ناز و کرشمه، عشوه پرداز، عشوه زن، عشوه ساز
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
خر وحشی و گورخر. (ناظم الاطباء). خرکوهی. گورخر. (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از بخش قصرقند که در شهرستان چاه بهار واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کوه. کوهستان. (از فهرست ولف). کوهسار. سرکوه:
ز ره دامنش را بزد بر کمر
پیاده برآمد بر آن کوه سر.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 893).
چنین گفت کین کوه سر، خان ماست
بباید کنون خویشتن کرد راست.
فردوسی (ایضاً ص 897).
سپیده چو برزد سر از کوه سر
پدید آمد از دور رخشان سپر.
فردوسی (ایضاً ج 8ص 2595).
سواران پیاده به زرین کمر
از ایشان درخشنده شد کوه سر.
فردوسی (شاهنامۀ چ بروخیم ج 3 حاشیۀ ص 800)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سنگتراش در کوه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دهی از دهستان حومه بخش کلاردشت که در شهرستان نوشهر واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(جِ گَ)
کنایه از مردم صاحب حوصله و دلیر و شجاع باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). کنایه از مردم شجاع و دلاور. (آنندراج). کنایه از شجاع، دلیر و دلاور. (از فرهنگ فارسی معین) :
دریاکشان کوه جگر باده ای به کف
کز تف به کوه لرزۀ دریا برافکند.
خاقانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ گَ)
کلال را گویند و آنکه کوزه ها سازد. (آنندراج). سفالگر و خزاف و آنکه کوزه می سازد. (ناظم الاطباء). کسی که کوزه سازد. (فرهنگ فارسی معین). کلال. کواز. فخاری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
دی کوزه گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگدهمی زد بسیار.
خیام.
رعیت و حشم پادشاه حکم ورا
مسخرند بدانسان که کوزه گر را گل.
سوزنی.
بی دیده کی شناسد خورشید را هنر
یا کوزه گر چه داند یاقوت را بها.
خاقانی.
گه ملک جانورانت کند
گاه گل کوزه گرانت کند.
نظامی.
آن کاسۀ سری که پر از باد عجب بود
خاکی شود که گل کند آن خاک کوزه گر.
عطار.
ای که ملک طوطی آن قندهات
کوزه گرم کوزه کنم از نبات.
مولوی.
همچو خاک مفترق در رهگذر
یک سبوشان کرد دست کوزه گر.
مولوی.
لب او بر لب من این چه خیال است و تمنا
مگر آنگه که کند کوزه گر از خاک سبویم.
سعدی.
ساقی بده آن کوزۀ خمخانه به درویش
کآنها که بمردند گل کوزه گرانند.
سعدی.
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی.
حافظ.
گوهر جام جم از کان جهانی دگر است
تو تمنا ز گل کوزه گران می داری.
حافظ.
- امثال:
کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ شَ / شِ زَ)
آنکه یا آنچه کوه رابدرد. کوه شکاف. (از فرهنگ فارسی معین) :
نوک سنان کوه در سینه دوز او
از بازوی سپهر کمانکش سپر گشاد.
(جوامعالحکایات از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عشوه گر
تصویر عشوه گر
کرشمه گر دلربا آن که عشوه به کار برد عشوه کار عشوه ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی گر
تصویر روی گر
آنکه آلات رویین سازد صفار، آنکه ظروف فلزی را سفید کند
فرهنگ لغت هوشیار
آن که دارای روش و طریقه است، معشوقی که به همه فنون عاشقی آگاه است و ناز و کرشمه به کار برد، حیله گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوده گر
تصویر سوده گر
ساینده فلز و سنگ قیمتی خرد کننده احجار کریمه و فلزات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سره گر
تصویر سره گر
ناقد، صراف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزه گر
تصویر بزه گر
عاصی گناهکار
فرهنگ لغت هوشیار
شجاع دلیر دلاور: دریا کشان کوه جگر باده ای بکف کز تف بکوه لرزه دریا بر افکند. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه یا آنچه کوه را بدرد کوه شکاف: نوک سنان کوه در سینه دوز او از بازوی سپهر کمانکش سپر گشاد. (جوامع الحکایات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوزه گر
تصویر کوزه گر
کسی که کوزه سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه گر
تصویر کاسه گر
شخصی که کاسه و طبق سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرفه گر
تصویر کرفه گر
ثوابکار
فرهنگ واژه فارسی سره
سفالگر، فخار، کوزه ساز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جایی که میان بند پرتاس تمام شود و بعد ازآن تا شعاع پانصدمتری
فرهنگ گویش مازندرانی